سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی بهانه...

 

نوشته بود:
فرماندهش را برده بود خواستگاری،می گفت:حاجی جون!آخه این چه حرفی بود زدین؟
من خونه ام کجا بود؟فرمانده گفت:نگران نباش!
سپاه یک خانه بهش داده بود،می گفت لازم ندارم...

نوشته بود:
گیر افتاده بودیم،باید منتظر می ماندیم،هر کسی یک جایی پناه می گرفت
نه از تیر،نه از ترکش،نه از خمپاره،از تیغ آفتاب...

 نوشته بود:
اولین باری بود که آرپی جی میزدم،تانک عراقی را نشانه گرفتم،شلیک کردم
تیر چراغ برقی که جلویم بود افتاد...

    یاودود...

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 92 مرداد 13 ساعــت ساعت 7:59 عصر تــوسط کربلایی135 | نظر